1000blog
فریدون مشیری
حالیا معجزه باران را باور کن...


و سخاوت را در چشم چمن زار ببین ...


و محبت را در روح نسیم....


که در این کوچه تنگ با همین دست تهی


روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیرد...


خاک جان یافته است...


تو چراسنگ شدی؟؟


تو چرا این همه دلتنگ شدی؟؟؟

بازکن پنجره را و بهار را باور کن...


*فریدون مشیری*
سه شنبه جهاردهم 10 1395
(0) نظر
برچسب ها :
چه رسم جالبی است !!!
چه رسم جالبی است !!!

محبتت را میگذارند پای احتیاجت …

صداقتت را میگذارند پای سادگیت …

سکوتت را میگذارند پای نفهمیت …

نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت …

و وفاداریت را پای بی کسیت …

و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!!

آدمها آنقدر زود عوض می شوند …

آنقدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاهی بیندازی

و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است …

زیاد خوب نباش …

 

زیاد دم دست هم نباش …حکایت ما آدم ها …

حکایت کفشاییه که …

اگه جفت نباشند …هر کدومشون …

هر چقدر شیک باشند …

هر چقدر هم نو باشند

تا همیشه …

لنگه به لنگه اند …

کاش …

خدا وقتی آدم ها رو می آفرید …

جفت هر کس رو باهاش می آفرید …

تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها …

به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند…

زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی …

آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند …

زیاد که باشی ، زیادی می شوی …

سه شنبه جهاردهم 10 1395
(0) نظر
برچسب ها :
X